امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 7 سال و 30 روز سن داره

دفتر خاطراتی برای پسرم

اولین خریدهای نی نی

تقریبا دو ماه هست که تو توی دل مامان هستی و ما اولین سفر چهار نفری مون رو به همراه مامانی به شهر ازمیر رفتیم. چون هنوز هیچ کس از حضور تو توی دل مامان باخبر نیست من سعی می کنم یواشکی بعضی خرید ها برای تو انجام بدم. یه سری لباس از مارک h & m گرفتم ولی نمی دونم چرا همش رنگ های پسرونه بر می دارم. احتمالا به خاطر اینه که انقدر عادت کردم برای امیرعلی خرید کنم دستم به کارهای دخترونه نمی ره. یه سری لباس هم برای خودم گرفتم ولی به مامانی گفتم برای همکارم که بارداره می گیرم.😜 توی این سفر عمو رامین و رحیم به همراه خانواده هاشون و انه همراه ما بودن و یک شب هم برای عروسی حامد پسر دایی بابا به یه باغی توی این شهر رفتیم. عروسی بسیار زیبایی بود و خیلی...
15 شهريور 1395

اولین سونوگرافی

وقتی تو تقریبا هفت هفته بود که تو دل مامان جا خوش کرده بودی ، آقای دکتر برای اولین بار منو فرستاد برای سونوگرافی تا مطمین بشه لوبیایی که تو دل مامانه قلبش به درستی تشکیل شده و همه چیز رو به راهه. با بابا به سونوگرافی رفتیم و دکتر گفت که نی نی شما صحیح و سلامته و صدای قلبت رو برامون باز کرد و شنیدیم و چه قدر شیرینه این لحظه. وقتی صدای موجودی که توی دلته رو می شنوی. خیلی دوستت دارم عشقم. وقتی جواب سونوگرافی رو به آقای دکتر نشون دادیم به من اجازه داد تا به سفری که برنامه ریزی کرده بودیم بریم. عروسی پسر دایی بابا در شهر ازمیر بود و ما تا لحظه آخر نمی دونستیم که می تونیم به این سفر بریم یا نه. که وقتی آقای دکتر گفت همه چیز رو به راه هست ما هم ...
1 شهريور 1395

خوش اومدی عشق من

مرداد ماه سال 95 بود که یه شب انه همه ی ما رو برای جشن تولد زن عمو مهدیه به یه رستورانی تو سردرود دعوت کرده بود. همون شب مامان حس کرد یه کوچولویی توی دلش هست. فردای اون روز پیش آقای دکتر رفتیم و آزمایش دادیم و متوجه شدیم دومین نی نی خانواده مون داره به جمعمون اضافه می شه. خیلی حس عجیب و قشنگیه وقتی برای دومین بار داری تمام حس هایی که یک بار همه رو تجربه کردی تجربه می کنی. من و بابا خیلی از اومدن تو خوشحال بودیم و این رازی بود که تا 4 ماهگی به هیچ کس نگفتیم و منتظر موندیم تا خودشون متوجه بشن.
25 مرداد 1395