امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 7 سال و 14 روز سن داره

دفتر خاطراتی برای پسرم

خوش اومدی عشق من

1395/5/25 10:58
نویسنده : زهرا
75 بازدید
اشتراک گذاری

مرداد ماه سال 95 بود که یه شب انه همه ی ما رو برای جشن تولد زن عمو مهدیه به یه رستورانی تو سردرود دعوت کرده بود. همون شب مامان حس کرد یه کوچولویی توی دلش هست. فردای اون روز پیش آقای دکتر رفتیم و آزمایش دادیم و متوجه شدیم دومین نی نی خانواده مون داره به جمعمون اضافه می شه. خیلی حس عجیب و قشنگیه وقتی برای دومین بار داری تمام حس هایی که یک بار همه رو تجربه کردی تجربه می کنی. من و بابا خیلی از اومدن تو خوشحال بودیم و این رازی بود که تا 4 ماهگی به هیچ کس نگفتیم و منتظر موندیم تا خودشون متوجه بشن.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)