تیزهوشی خاله لیلا
تقریبا 14 هفته بود که نی نی جیگر ما تو دل مامانش بود و هیچ کس جز مامان و بابا از اومدن نی نی خبر نداشتن. یه روز که تو خونه ی مامانی اینا مهمون بودیم خاله لیلا به من گفت بیا این میز رو با هم برداریم. منم گفتم من نمی تونم کمرم درد می کنه. اینجا بود که خاله لیلا یه شک هایی می کنه و موضوع رو با مامانی مطرح می کنه. یه روز که من از دانشگاه برگشته بودم خونه مامانی اینا مامانی به من گفت لیلا بهت شک کرده که نی نی توی دلت داری. منم گفتم شایدم درست حدس زده. مامانی اصلا باورش نمی شد و کلی گریه کرد و منو بغل کرد و دعوام کرد که چرا به ما نگفتی. خلاصه کم کم همه ی فامیل متوجه موضوع شدن و همه خوشحال از اینکه قراره امیرعلی صاحب یه داداشی بشه و در آینده عزیزهای دل هم باشن.🤩
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی